کم کم داریم نزدیک میشم به یک ماه دور شدن و شروع جدید...آخرهفته ها با بچه ها میگذره و غذا پختن و لباس شستن این قسمت با بچه ها هنوز چالش دارههنوز یه چیزایی برام عادی نیست البته که نمیدونم باید عادیبشه یا نه! اما بالاخره زمانی که به اومدن فکرمیکردم میدونستماینجا خیلی چیزا هست که تفکرات من متفاوت و حالا که تو شرایط قرار میگیرم نمیدونم بهترین عکس العمل چی میتونه باشه فقط میدونم من همیشه آدمی بودم که سرم بهکار خودم بوده نه به زندگی مردم... پس مدام به خودم میگم بهمن ارتباطی نداره که این آدم چطور زندگی میکنه البته تا جاییکه به خودم آسیبی نرسیده..شب ها مثل وقتایی که تو اتاق خودم بودم می خوابم و صبح هابا صدای پرنده های پایین پنجره و نور بیدارم. وقتی بیدار میشمحالم خوبه... آرومم... البته که خواب های آشفته شاید خلاف اینرو نشون میده اما من با همه وجودم آروم تر از روزهای قبلی دارمزندگی میکنم...مسیر خونه تا دانشگاه... این طبیعت بی نظیر... دوباره تحقیق ومقاله و هر آنچه دوست داشتم.. تایم ناهار با بچه ها بگو و بخند و باز ادامه کارها تا شب که برمیگردم خونه...فکرمیکنم به شرایط خونه هم عادت کردم... اتاقم رو دوست دارمفقط تنها جایی که دلم کنده میشه وقتی که با مامان حرف میزنماز اینکه نمی تونم بغلش کنم ناراحتمنمی خوام به فاصله ای که وجود داره فکرکنمیه وقتایی گریه م میگیره اما باز خودمم میدونم من جایی برایموندن تو اون شرایط نداشتم ...+ راستی حقوق اول خیلی خیلی شیرین بود قطعا این اولین حقوق نبود اما اولین باری بود تقریبا اون چیزی که حقم بود رو به عنوان حقوق گرفتم :)+ دلم می خواد از آدم ها هم بنویسم ولی شاید باید زمان بیشتری برای شناخت بذارم و بعد حرف بزنم ... [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1402 ساعت: 17:31